نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را...

ساخت وبلاگ
یا لطیف از در خانه آمد تو و بعد از چند لحظه دوید طرف من که نشسته بودم کنار نفیسه خانم که زار زار داشت گریه می کرد. در حالی که تا جایی که می شد صدایش را کلفت کرده بود گفت: "چرا گریه خواهر من رو در میاری؟!" سرم پایین بود و داشتم سعی می کردم نفیسه را آرام کنم. درست متوجه نشدم چی گفت. آروم گفتم : "چی گف نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را......
ما را در سایت نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbineshaang بازدید : 198 تاريخ : يکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت: 0:43

یا لطیف تاریخ زندگی هرکسی مبدائی دارد و آغازی که با روز تولد او آغاز نمی شود. به اولین خاطره ای هم که به یاد می آورد یا اولین تصویری هم که در ذهنش حک می شود هم ربطی ندارد. به زمانی ربط پیدا می کند که وقتی انسان دفتر خاطراتش را ورق می زند از آن قبلتر را دقیق به یاد نمی آورد. زمان های پیش از آن تقریب نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را......
ما را در سایت نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbineshaang بازدید : 210 تاريخ : يکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت: 0:43

هو اللطیف پس مدتها سینما نرفتن، دیشب ماجرای نیمروز را دیدم. با یک بچه غرغرو در بغل (فیلم دیدن با دو بچه شیطان چیزی است شبیه به عملیات انتحاری!) و  ایستاده. مجموعا فیلم خوبی بود. نسبت به فیلم قبلی محمدحسین مهدویان که شاید صد پله بالاتر بود (اصلا ایستاده در غبار را دوست نداشتم. جز تکنیک جدید -که بهتر نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را......
ما را در سایت نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbineshaang بازدید : 188 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 2:27

یا من هو اضحک و ابکی

 

محمدحسین بعد از لیس زدن ته کاسه ماست دور از چشم من و مادرش:

خدایا ممنونم که به من "لیس" دادی که بتونم دور ظرف هام رو تمیز کنم :)

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را......
ما را در سایت نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbineshaang بازدید : 204 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 2:27

هو الباقی ١.  بچه تر از حالا که بودم حس می کردم چهل سالگی ام را نمی بینم! ... چرا؟ راستش خودم هم نمی دانم! فقط یک حس مبهم اما قوی بود. از آن حس ها که برای آدم مهم اند. این روزها اما خیلی برایم مهم نیست. فرقی ندارد چندان. تنها دغدغه جدی و غیر شخصی این روزها، خانواده است. فاطمه ام (که اگر اینجا را می خواند نمیشد این چند جمله ساده را هم درباره مرگ نوشت. که غصه اش می گیرد اگر از مرگ حرف بزنم. که انگار اگر از مرگ حرف زدیم مرگمان زودتر می رسد... که اگر از مرگ بگویم یا وصیتی کنم می گوید "به من نگو! من زودتر از تو خواهم رفت... " و من حسابی ناراحت می شوم! من که دارم همین حرف ها را به او می گویم غصه ام می شود...) و بچه ها که برای آینده شان گاهی زیادی نگران ام... مخصوصا وقت هایی که ناهنجاری ای می بینم یا رفقا درباره مدرسه ها و مشکلاتشان حرف می زنند... انگار که "او" (جل و اعلا) نیست! انگار من قرار است چه کنم؟ من که نتوانسته ام حریف خودم بشوم. من که خودم اسیر تندباد های روزگار آرامتر خویش بوده ام. انگار من چه توانی دارم در برابر سیل بنیان کن این روزگار... انگار نه انگار که "انهم یرونه بعیدا و نراه نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را......
ما را در سایت نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbineshaang بازدید : 188 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 8:33

یا علی   ایام فاطمیه زیاد یاد حاج آقا مجتبی می افتم. اونجایی که با حال نزار و صدای خسته و بی حال در آخرین شب قدری که بودند فرمودند: "مرجعیت به کنار... تدریس به کنار... عرفان به کنار... امشب می خوام روضه بخونم... . . . . . در وسط کوچه تو را می زدند.... کاش به جای تو مرا می زدند..."    ::: امشب تازه اول غریبی علی (ع) ه... این بیت حافظ  وصف حال امشب مولای ماست که: آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع آتش آن است که در خرمن پروانه زدند...   همین ساعت ها باید باشد که امیرالمومنین امانت را به صاحبش بازگرداند... لقد استرجعت الودیعه... امانت برگردانده شد...  نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را......
ما را در سایت نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbineshaang بازدید : 264 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 8:33